فرم

با سلامی گرم میخواهم کوتاه حرفی زده باشم. با تشکر از یاور دوست خوبم.
مدتی است که میخواهم کلماتی را ردیف نمایم تا حرفی زده باشم.
خوب این شانس را الان دارم. مطلب. عکس. شعر میاد که تشکیل بدهد زمانی را که میخواهم با شما باشم.
امروز میخواهم فقط۳ تا عکس داشته باشم و باب شروع را آغاز کنم.
موضوع آزادی است و عکسهایی که در زمینه فرم میباشد.

 

سپاس

خب این بلاگ اسکای هم دوباره راه افتاده البته با اشکالات جزیی که امیدوارم برطرف شود و با وجود حملات پی در پی جهت هک مجدد بتواند به فعالیت خود ادامه دهداگر هم نتواند متاسفانه مجبور به خانه کشی به بلاگاسپات خواهم شد
در این پست قصد دارم از دوست بسیار خوبم حسین که قبول زحمت فرمودند و قسمتهایی از این وبلاگ را درون وبسایتشان نگهداری میکنند قدردانی کنم «حسین جان سپاسگذارم»
تغییرات جدید:
۱- تعداد پستهای قابل نمایش در هر صفحه را ۵ قرار دادم جهت دانلود سریعتر
۲- وبلاگ را به صورت چند صفحه ای در آوردم که دوستان بتوانند مطالب قبلی را به صورت پی در پی مشاهده نمایند
۳- برای راحتی دوستان لینک پستهای مهم این وبلاگ را در لیستی که در کنار وبلاگ مشاهده مینمایید قرار دادم که هر ۵ پست یکبار آپدیت خواهم کرد.
۴- تقویم کوچکی را کنار وبلاگ قرار دادم جهت استفاده بهتر از قسمت آرشیو
ضمنا دوستان میتوانند سوالات خود و یا پیشنهاد مقالات خاص را در قسمت نظر خواهی اعلام نمایند تا در اسرع وقت مقاله ای در آن ضمینه در وبلاگ مشاهده نمایند(یا خودم جواب میدم یا دوستان) دوستانی هم قول همکاری دادند که با شروع کار وبلاگ مقالاتشان را مشاهده خواهید نمود
در پایان از اینکه بازدید کننده این وبلاگ هستید از شما ممنونم

عروسک پشت پرده

مهرداد از آن پسرهای چشم و گوش بسته ای بود که در ایران میان خانواده اش ضرب المثل شده بود و هنوز هم اسم زن را که میشنید از پیشانی تا لاله گوشش سرخ میشد . شاگردان فرانسوی او را مسخره میکردند و زمانی که از زن، از رقص، از تفریح، از ورزش، از عشقبازی خودشان نقل میکردند، مهرداد همیشه از لحاظ احترام حرفهای آنها را تصدیق میکرد، بدون اینکه بتواند از وقایع زندگی خودش بسرگذشتهای عاشقانه آنها چیزی بیفزاید، چون او بچه ننه، ترسو، غمناک و افسرده بار آمده بود ......
تنها یادگار عشقی او منحصر میشد به روزی که از تهران حرکت میکرد و درخشنده با چشم اشک آلود بمشایعت او آمده بود. ولی مهرداد لغتی پیدا نکرد که باو دلداری بدهد. یعنی خجالت مانع شد- هرچند او با دختر عمویش در یک خانه بزرگ شده و در بچگی همبازی یکدیگر بودند ......
نقل از داستان «عروسک پشت پرده» از مجموعه «سایه روشن» اثر «صادق هدایت»
متن کامل این داستان را میتوانید از اینجا در قالب فایل pdf دانلود نمایید برای مشاهده محتویات آن میتوانید برنامه acrobat reader را از اینجا بگیرید.